کاش چون پاییز بودم…کاش چون پاییز بودم
کاش چون پاییز خاموش و ملال و انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آسمان دیده ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران ، دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم : چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر : آشوب تابستان عشقی نا گهانی
سینه ام : منزلگه اندوه و درد بد گمانی بودم
کاش چون پاییز بودم…
(فروغ فرحزاد)
کاش چون پاییز خاموش و ملال و انگیز بودم
برگ های آرزوهایم یکایک زرد می شد
آسمان دیده ام پر درد می شد
ناگهان طوفان اندوهی به جانم چنگ می زد
اشک هایم همچو باران ، دامنم را رنگ می زد
وه … چه زیبا بود اگر پاییز بودم
وحشی و پر شور رنگ آمیز بودم
شاعری در چشم من می خواند شعری آسمانی
در کنارم قلب عاشق شعله می زد
در شرار آتش دردی نهانی
نغمه ی من …
همچو آوای نسیم پر شکسته
عطر غم می ریخت بر دل های خسته
پیش رویم : چهره ی تلخ زمستان جوانی
پشت سر : آشوب تابستان عشقی نا گهانی
سینه ام : منزلگه اندوه و درد بد گمانی بودم
کاش چون پاییز بودم…
(فروغ فرحزاد)